دانلود رمان باران عشق از ساحل شعباني
رمان : باران عشق
نويسنده : ساحل شعباني
ژانر : عاشقانه
تعداد صفحات : ۲۴۶
خلاصه رمان باران عشق :
آوينا دختر تاجر بزرگ و پولداري بوده كه از بچگي نشون كرده ي پسر عموي خود بوده با اينكه علاقه اي بهش نداشته ولي به ناچار قبول مي كنه كه وصلت كنه و درست چند روز مونده به ازدواجش در شب باروني تصادف مي كنه تصادفي كه باعث ميشه زندگيش دچار تحول و تغيير بشه…
بخشي از صفحه اول رمان باران عشق :
به نام خدا
مقدمه:
باران عشق
سياهي شب
نم نم باران
هواي گرفته
و دلي كه هوس با تو بودن به سرش زده
با اينكه مي دونه محاله و نشدني
اما حرف گوش نمي ده اخه مگه مي شه آدم تو عشق خود دار باشه.
چجوري تو رو از ياد ببرم
چجوري تمام خاطراتي كه باهم داشتيم فراموش كنم
وقتي اين دلم به عشق تو مي تپه چطوري اون رو ناديده بگيرم.
كاش از من دور نمي شدي كاش روز هاي گذشته بر مي گشت و تو رو در كنارم داشتم…
“آوينا”
كليد تو در چرخوندم، وارد خونه شدم يه نگاه به خونه نقلي پنجاه متريم انداختم؛ رو مبل نشستم خسته تر از هميشه بودم و كلاس هاي كه امروز داشتم من از پا در آورده بود؛ با اين حال راضي بودم كه تونستم تو تهران خونه بگيرم و دور از پدر و مادرم اينجا مشغول به درس بشم. يادمه اون روزا اونارو با چه مصيبتي راضي كردم كه دخترشون از تبريز به اينجا بياد چند سالي اينجا دور از چشمشون زندگي كنه. نفس كلافه ي كشيدم گوشيم از تو كيفم در آوردم، با ديدن ده تا ميسكال از مادرم اخمام كشيدم تو هم، هميشه عادتش بود كه روزي صد بار بهم زنگ بزنه و به من گوشزد كنه برگردم تبريز، مي دونستم براي چه انقدر پا فشاري مي كنه چون مجبور بودم به ازدواج اجباري با پسر عموي كه از روش شرارت و پستي مي باريد؛ ولي انگار مامان و بابام اون صورت به ظاهر خوبش مي ديدن از باطني كه داشت خبر نداشتن كه دستي دستي مي خواستند دخترش بدبخت كنند اونم به خاطر يه رسم رسوم مسخره كه دامن گير من شده بود نشون كرده ي پسر عموي جنابعالي بودم. خواستم گوشيم خاموش كنم كه دوباره موبايلم زنگ خورد، با ديدن اسم مامان حرصي شدم اتصال برقرار كردم و با صدايي كه دلخوري رو به وضوح نشون مي داد گفتم:
-بله؟
-معلومه تو كدوم گوري هستي، صدبار بهت زنگ زدم چرا گوشيت جواب ندادي
بين ابروم يكم ماساژ دادم كه عصبانيتم يكم فروكش كنه، دلم نمي خواست باهاش با تندي حرف بزنم و يا بهش بي محلي كنم خودش خواست كه به اينجا دچار بشم و بر خلاف خواسته ام بهش بي محلي كنم:
-كلاس داشتم.
انگار كه يكم آروم شد و اين بار با صداي ملايم تري بهم گفت:
-خيلي خوب ولي اين دفعه حداقل يه خبري بده كه نگرانت نشم.
ناخداگاه پوزخند زدم، نگران! اونم مادرم. كسي كه فقط به خاطر يه رسوم مسخره داشت دختره اش نابود مي كرد مگه مي تونست نگرانم باشه. هر جا كه بودم بهتر از اون جهنمي بودش كه برام ساخته بودند. خيلي دلم مي خواست اين حرف ها رو به روش بزنم ولي غير ممكن بود و شايد من جرات بيانش نداشتم:
-چي كار داشتين
از بي توجه اي من كلافه شد و دلخور گفت:
-آخر هفته بابات مياد تهران كه تو رو برگردونه
-براي چي؟
-وقتي كه ميدوني همه منتظر اين وصلتن و سركشي مي كني بايد منتظر اين عكس العمل پدرت هم باشي.
با صداي ناله وار گفتم:
-مامان من چند بار بگم من اين پسر نميخوام.
-مهم نيست!
عصبي شدم و تقريبا با صداي بلند بهش گفتم:
-قراره من يك عمر اونو زير يك سقف تحمل كنم.
باكس دانلود
برچسب: ،